( 1338)گفت بیزارم ز غیر ذات تو |
|
غیر نبود آنکه او شد مات تو |
( 1339)تو همی دانی که چونم با تو من |
|
بیست چندانم که با باران چمن |
( 1340)زنده از تو شاد از تو عایلی |
|
مغتذی بیواسطه و بیحایلی |
( 1341)متصل نه منفصل نه ای کمال |
|
بلکه بیچون و چگونه و اعتلال |
( 1342)ماهیانیم و تو دریای حیات |
|
زندهایم از لطفت ای نیکو صفات |
( 1343)تو نگنجی در کنار فکرتی |
|
نی به معلولی قرین چون علتی |
گفت بیزارم: برگرفته از قرآن کریم است:« قالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ»: گفت پروردگارم من به تو پناه مىبرم از اینکه از تو چیزى خواهم که آن را نمىدانم.[1]
مات شدن: کنایه از فانى شدن. در حق تسلیم گردیدن.
عائل: درویش، نیازمند.
مُغتَذِى: خوراک، خورنده. کنایه از آن که من از خود هیچ ندارم و از هر جهت به تو نیازمندم و بىواسطه از فیض تو بهرهمندم.
حائل: مانع.
مُتَّصل نه...: چنان که در سخنان امیر مؤمنان (ع) است: مَعَ کُلِّ شَىءٍ لا بِمُقارَنَةٍ وَ غَیرُ کُلِّ شَىءٍ لا بِمُزایَلَةٍ.[2]
اِعتلال: علّت. (علتى تو را به وجود نیاورده است. تو معلول نیستى).
در کنار فکرت نگنجیدن: اشاره است به فرمودهى على (ع): «الّذى لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ وَ لا یَنَالُهُ غَوصُ الفِطَنِ.»[3]
چار طبع و علّت اُولى نیَم در تصرّف دائما من باقیَم
کار من بىعلّت است و مستقیم هست تقدیرم نه علّت اى سقیم
1626- 1625 / د /2
( 1338) عرض کرد بار الها جز از ذات تو هر چه هست بیزارم آرى کسى که مات و حیران تو باشد بیگانه نیست.( 1339) تو خود مىدانى که من با تو چگونهام من با تو همان طورم که چمن با باران آن حال را دارد. ( 1340) از تو زنده بوده و شادى و غمم از تو است محتاج توام و غذاى روح و جسم من بلا واسطه از تو مىرسد. ( 1341) بنده تو نه از تو جدا و نه بتو پیوسته بلکه بر اثر کمال بىچون و چگونه بوده و بىعلت است. ( 1342) اى آن که داراى تمام صفات نیکو هستى ما ماهیانیم و تو دریاى حیات و با لطف تو زنده هستیم. ( 1343) تو در تصور و فکرت نمىگنجى و چون علت قرین معلول نیستى.
مولانا در گذرگاه قصهْ نوح، راز و نیاز توحیدی دارد و میگوید: خداوندا از غیر تو بیزارم، هرکه در وجود تو فانی شود، غیر تو نیست و از حجاب غیر خلاص شود. خداوندا تو میدانی که من با تو چگونهام. بیست برابر رابطهْ باران با چمن. اگر باران نبارد، چمن زوال میپذیرد، تو نیز مایهْ دوام و بقای موجوداتی. من همچون بینوایی هستم که از تو زنده و شادمانم و بیواسطه از تو غذا میگیرم و نشوونما میکنم. ای کمال محض! نه به تو پیوسته ام و نه از تو گسسته، بلکه ارتباط من با تو بدون کیفیت و چگونگی و علت و معلول است. اشاره است به کلام مولا علی(ع): «مع کل شیء لابمقارنه وغیر کل شیء لابمزایلة؛ خدا با همه اشیاء هست، ولی نه به طور مقارن و غیر از همهْ آنهاست، اما نه به صورت جدایی میان اشیاء».
کیفیت این پیوند چنان است که با کلمههایی مانند «متصل» یا «منفصل» و با چراییها و چگونگیهای این عالم نامگذاری آن ممکن نیست. محبت و عشق من فوق کششهای طبیعی و مادی است، واصلانِ به حق در دریای حق و از لطف او زندهاند. ما همچون ماهی هستیم و تو دریای حیات. ای که صفات نیک داری ما به لطف تو زنده ایم. خداوندا تو در حیطهْ فکر نمیگنجی، تو مانند علت، قرین و همسنخ معلول نیستی.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |